محکم کردن پشینیدن پتودن تنودن استوار کردن پا برجا کردن ثابت نمودن: چون شب شد او در کوشک را محکم کرد ادامه... پشینیدن پتودن تنودن استوار کردن پا برجا کردن ثابت نمودن: چون شب شد او در کوشک را محکم کرد فرهنگ لغت هوشیار
محکم کردن استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردنمتضاد: سست کردن ادامه... استوار کردن، سفت کردن، قایم کردن، ثابت نمودن، پابرجا کردنمتضاد: سست کردن فرهنگ واژه مترادف متضاد
محکم کردنمُحکَم کَردَن sağlamlaştırmak ادامه... sağlamlaştırmak تصویر محکم کردن دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی